سلناسلنا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

رنگین کمان خوشبختی زندگی من

عشق من و شهاب

دختر قشنگم سلنا چه زود گذشت روزی که بدنیا اومدی و چقدر زود داری بزرگ می شی. عزیز مامان نزدیک به ٦ ماهی هست که با عشق کنار هم زندگی می کنیم و من و بابا شهابت چقدددر خوشحال هستیم که تو رو داریم. اونقدر به وجودت عادت کردم که هر لحظه می خوام کنارت باشم و به صورت ماهت نگاه کنم.خدایا چقدر ذوق می کنم وقتی دختر نازنینم می خنده و صداهای جور وا جوری در میاره... عاشق اون دست و پاهای کوچولوت شدم...عاشق اون دهن بدون دندونت شدم...عاشق اون خنده های شیرینت شدم ....عاشق وجود گلت شدم که باعث برکت خونمون شدی. دختر قشنگم ماه قبل همراه با بابا شهاب،بابا جون محمود و مامان ناهید رفته بودیم کیش ...فدات بشم که اونجا چقدر خوشحال بودی و ذوق کرده بودی ...به ه...
6 آذر 1392

روزهای قشنگ و شیرین

سلنای قندعسلم سلام نزدیک به دو ماه هست که باهم مادر بودن و فرزند بودن را تجربه می کنیم،خیلی شیرین و لذت بخش هست. دیگه یاد گرفتم که شبها بخوابم ولی بیدار باشم و با هر تغییری در حرکاتت و صدات فوری از جا بپرم و نگات کنم. دختر گلم بعضی از شبها بیدار می شی و نصف شب وقتی نگاهت می کنم با یه لبخند قشنگ ، چشمای گردت و زبونی که برام در می یاری دلمو می بری. الهی فدات بشم که یه لبخند تو رو با یه دنیا عوض نمی کنم. عزیزم صبحها هم وقتی بابا شهابت سر کار می ره با لبخند قشنگت اونو راهی می کنی ،فرشته کوچیک من خیلی دوستت داریم ، وجود تو زندگی من و بابا شهاب رو کلا عوض کرده. دخترم سلنا ،شکوفه کوچیک و خوشگل من ،٤٠ روزگیت هم گذشت ...گلم از وقتی ٤٠روزت تمو...
29 مرداد 1392

خاطره روز زایمان و تولد سلنای گلم

دختر نازنینم سلام عزیزم من و بابا شهاب روز سوم تیر مصادف با روز نیمه شعبان صبح ساعت ٤.٣٠ از خواب بیدار شدیم و بعد کلی خوشحالی و گرفتن فیلم و عکس راهی بیمارستان شدیم. اونجا که رسیدیم مامان ناهید منتظرمون بود و بابا شهاب کارهای پذیرش رو انجام داد. منهم که از خوشحالی دل تو دلم نبود و احساس می کردم روی ابرها راه می رم . احساس می کردم همه به من نگاه می کنن و نوعی احساس فخر می کردم. بعد از مدتی از اتاق زایمان منو صدا کردن و من از بابا شهاب و مامان ناهید جدا شدم و رفتم تو . اونجا هم بهم سرم وصل کردن و چند تا خانم دیگه هم بودن که اومده بودن نی نی هاشونو بدنیا بیارن. من دومین نفری بودم که دکترم زایمانم کرد و رفتم اتاق عمل. موقع رفتن بازهم ...
30 تير 1392

دختر گلم ...خوش اومدی

دختر گلم ....به این دنیا خوش اومدی سلنای قشنگم نمی دونی از وقتی دیدمت ،بغلت کردم و برات شیر دادم چه احساس قشنگی دارم. حالا مامان شدن رو با تمام وجودم حس می کنم فقط به واسطه تو و قلب پاک تو. می تونم بگم بهترین لحظه عمرم وقتی بود که برای اولین بار دیدمت. عزیزم الان ٢٦ روزه که به دنیا اومدی ...خوش اومدی قشنگم. دختر نازنینم از وقتی بدنیا اومدی تمام قلب و روحم مال تو شده ،نمی دونم از خدای بزرگ چطور تشکر کنم که منو لایق مادر شدن و شهاب رو لایق بابا شدن دونست و تو رو بهمون داد. دخترم من عاشق تو شدم ،عاشق پاکی ،زلالی و عاشق نگاههای قشنگت. تو همون فرشته ای هستی که من و بابا شهاب منتظرت بودیم. از تو ممنونم که به زندگی ما اومدی و خوشبخت...
30 تير 1392

روز آخر انتظار...

سلام دختر خوشگل مامان عزیزم می دونی کمتر از یک روز تا اومدنت کنار مامان و بابا باقی مونده؟ دخترم فردا روز دیدارمون هست...روزیکه خدا برای مادر شدن من و پدر شدن شهابم رقم زده، لحظه ای که فرشته های آسمون دختر قشنگمون رو به ما می سپارن. خدایا شکرت .....هزاران بار شکرت  دختر نازنینم فردا می تونی: دنیا رو با چشمهای نازت ببینی مامان و بابا می تونن صورت ماهتو ببینن،بغلت کنن و ببوسن بالهای خوشگلتو می دی به فرشته های آسمون و به جاش خدا یک قلب مهربون بهت می ده تا بتونی همه رو دوست داشته باشی عزیز دلم دقیقه ها رو می شمارم تا هر چه زودتر بغلت کنم . بابا و من بیصبرانه منتظر اومدنت هستیم ، لحظه ها رو می شماریم و بابت هدیه خد...
2 تير 1392

کمتر از 30 روز مانده تا ....

اين يك اغاز است براي كودك من كودكي كه هنوز نيامده و خود را براي جدال سرنوشت در بطن مادري كه بي صبرانه انتظارش را ميكشد اماده ميكند نازنينم ميدانم كه در وجود من رنج هاي بسياري را متحمل ميشوي اما بدان امن ترين جاي زندگي همان جاي تنگ و تاريك دل من است اما با همه اين ها مي خواهم كه بيايي و بهار زندگي من و پدر باشي و با عطر نفس هايت روح زيستن را به ما هديه بدهي سلام عسل مامان سلنای گلم ،دختر نازنینم لحظه های در آرزوی تو و در انتظار تو رو به پایان است. شکر اون خدایی که من رو بوجود آورد و تا حالا از نعمتهاش لبریزم کرده،نعمت خانواده مهربان،بهترین لحظات ،نعمت بهترین همسر دنیا و نعمت حس مادری. عزیز دلم مطمئن باش تمام عشقم ر...
7 خرداد 1392

سه ماهه سوم/ ماه هفتم

سلام دختر قشنگه مامان عزیزم کم کم دارم به روزهای آخر انتظارم می رسم،خدا رو صدهزار مرتبه شکر می کنم که تا اینجای راه کمکم کرده و مطمئنم که این راه باقی مانده رو هم کمکم می کنه تا بتونم دختر عزیزمو بغل کنم. عسل طلام هر لحظه از این روزها توی خونه ،سرکار ،تو مهمونی و حتی شب موقع خواب منتظر حرکتهای نازت هستم و دستم دائم رو شکممه ...وقتی تکون می خوری و شکممو مثل موج بالا و پایین می بری کلی ذوق می کنم و احساس مادرانه امبیشتر و بیشتر می شه. چه حس قشنگیه..... هفت ماهه که مبهوت خلقت خداوند هستم ،یه حس دیگه ای از زندگی رو دارم تجربه می کنم ،حسی که باعث شده همه چی زیباتر بشه و هر روزی که می گذره خدا رو بابت عشقی که بهم هدیه داده بیش از پیش شکر...
1 ارديبهشت 1392

سالگرد ازدواج من و بابا شهاب

دختر نازنینم سلام عزیزم امروز یکی از بهترین روزهای عمر من هست ، روزی که من و بابا شهابت باهم عقد کردیم و قول دادیم تا لحظه آخر زندگیمون باه عاشقونه زندگی کنیم. ٧سال از بهترین لحظه های عمرم رو کنار بابا شهابت بودم و از این بابت خدا رو شاکرم. عزیزم مامان ، امسال تو اومدی کنارمون ،تویی که حاصل عشق من و شهابی و من و بابایی لحظه لحظه منتظریم که این حس ناب عشق رو بیشتر از قبل و در کنار تو تجربه کنیم. عزیزم پاینده باشی. دختر گلم از صمیم قلبم از خدا می خوام که وقتی بزرگ می شی و عروس می خوای شی (ایشالله ) کسی مثل بابات همسرت باشه و بتونی همیشه معنیه عشق رو از ته دلت درک کنی. بودن بابات و تو در کنار من یعنی خود خوشبختی .... ...
27 فروردين 1392

سال نو مبارک

دختر شیرینم سال نو مبارک  عزیز دلم یک سال جدید و یک بهار قشنگ دوباره شروع شده ، دختر گلم امیدوارم سالهای سال این بهار قشنگ رو ببینی و همیشه عید نوروز و بهار نوید بخش بهترینها و موفقیت های بیشتری باشه. گل خوشگلم امسال بهترین عید رو کارت داشتیم و همراه با بابا شهاب کلی خوش گذروندیم. عزیزم امسال بی صبرانه منتظرم که زود بیای کنارمون و تا اون موقع باید قول بدی سالم و سلامت باشی و خوبه خوب بزرگ بشی عزیزم. نازنینم امسال مسافرت نرفتیم و توی این تعطیلات حسابی استراحت کردم تا تو تو دل مامان راحت باشی ،بعد از عید هم از اردیبهشت ماه مامان دیگه مرخصی گرفته که کلا دیگه به تو برسه ... عزیزم قراره که به امید خدا اردیبهشت ماه اطاقتو درست ک...
14 فروردين 1392

اولین چهارشنبه سوری سلنا

سلام دختر گل مامان عزیز دلم خوبی؟ قشنگم بلاخره من و بابایی تصمیم گرفتیم اسمتو بزاریم" سلنا " ؛ معنی اسمت یعنی روشنایی خیلی زیاد ، خوب دختر گلم تو چراغ خونمونی و باعث روشن تر شدن خونمون و زندگیمون شدی. عزیزم چقدر دوستت دارم خدا می دونه ، بعضی وقتها که تصور می کنم به زودی یه دختر شیرین می یاد تو بغلم اشک توی چشمام جمع می شه . خیلی دوستت دارم گلم. سلنا دخترم ،دیشب شب چهار شنبه سوری بود ، عزیزم در ايران رسمه كه در شب چهارشنبه سوری پيش از غروب  آفتاب، هر خانواده چوبهایی رو كه از قبل تهیه كرده روي پشت بوم يا   حياط خونه یا در کوچه بصورت سه يا پنج يا هفت كپه می چینند و با غروب   ...
23 اسفند 1391