عشق من و شهاب
دختر قشنگم سلنا
چه زود گذشت روزی که بدنیا اومدی و چقدر زود داری بزرگ می شی.
عزیز مامان نزدیک به ٦ ماهی هست که با عشق کنار هم زندگی می کنیم و من و بابا شهابت چقدددر خوشحال هستیم که تو رو داریم.
اونقدر به وجودت عادت کردم که هر لحظه می خوام کنارت باشم و به صورت ماهت نگاه کنم.خدایا چقدر ذوق می کنم وقتی دختر نازنینم می خنده و صداهای جور وا جوری در میاره...
عاشق اون دست و پاهای کوچولوت شدم...عاشق اون دهن بدون دندونت شدم...عاشق اون خنده های شیرینت شدم ....عاشق وجود گلت شدم که باعث برکت خونمون شدی.
دختر قشنگم ماه قبل همراه با بابا شهاب،بابا جون محمود و مامان ناهید رفته بودیم کیش ...فدات بشم که اونجا چقدر خوشحال بودی و ذوق کرده بودی ...به همه خیلی خوش گذشت و تو اولین بار تونستی اونجا غلت بزنی.من و بابا شهابت کلی خوشحال شدیم .
عزیزم اولین تجربه غذا خوردنت هم ماه قبل بود ..خدا رو شکر خیلی دوست داری و خوب می خوری. وقتی قاشق می بینی دهنتو باز می کنی...دورت بگردم.
سلنای گلم ٣روزی می شه که مرخصی ام تموم شده و برگشتم سرکارم. از صبح تا ساعت ٣ پیش مامی ناهید می مونی...خیلی دلم برات تنگ می شه..
دختر نازنینم تو اومدی به زندگیمون و شدی همه چیز زندگی من و بابا شهاب و اینو باید بدونی که هردو ما خیلی دوستت داریم .
عزیزم ،سلنا دوستت دارم
مامان