خاطره روز زایمان و تولد سلنای گلم
دختر نازنینم
سلام
عزیزم من و بابا شهاب روز سوم تیر مصادف با روز نیمه شعبان صبح ساعت ٤.٣٠ از خواب بیدار شدیم و بعد کلی خوشحالی و گرفتن فیلم و عکس راهی بیمارستان شدیم.
اونجا که رسیدیم مامان ناهید منتظرمون بود و بابا شهاب کارهای پذیرش رو انجام داد. منهم که از خوشحالی دل تو دلم نبود و احساس می کردم روی ابرها راه می رم . احساس می کردم همه به من نگاه می کنن و نوعی احساس فخر می کردم.
بعد از مدتی از اتاق زایمان منو صدا کردن و من از بابا شهاب و مامان ناهید جدا شدم و رفتم تو . اونجا هم بهم سرم وصل کردن و چند تا خانم دیگه هم بودن که اومده بودن نی نی هاشونو بدنیا بیارن.
من دومین نفری بودم که دکترم زایمانم کرد و رفتم اتاق عمل. موقع رفتن بازهم بابا شهاب و مامان ناهید اومدن تو و شهاب پیشونیمو بوسید و من رفتم.
دکترم خیلی مهربون شده بود و اسمتو پرسید و منو پرستارها خوابوندند و آماده عمل کردن. دیگه هیچی نفهمیدم و وقتی کمی به هوش اومدم هنوز تو ریکاوری بودم و درد شدیدی همراه با لرز داشتم. دو نفر آقا منو به اتاقم بردن و اونجا بابا شهاب ،مامان ناهید ،بابا محمود ، عمه زهرا و خاله مریم منتظر من بودن.
وقتی خاله مریم تو رو بهم نشون داد انگار دنیا ها رو بهم دادن و خیلی خوشحال شدم. هرچی درد داشتم یادم رفته بود. یه ساعت بعد که کامل به هوش اومدم برای اولین بار بهت شیر دادم و تو هم خوردی.
خدایا شکرت ،قربون عظمتت برم خدایا ...تا آخر عمرم ازت ممنونم.
دخترم موقع تولد وزنت ٣کیلو و ١٥٠ گرم بود قدت ٤٩ سانتی متر و لحظه تولدت ساعت ٨:٤٠
عزیزم عصر اون روز همه اومدن دیدن من و تو ، بابا شهابت هم یه اتاق وی آی پی برامون گرفته بود ...یه سبد گل بزرگ که دو برابر قد من بود. مامان ناهید و بابا محمود یه سبد گل خیلی بزرگ گرفته بودن ، همین طور خاله مریم و مامان فیروزه اینا هم گل بزرگ گرفته بودن. خلاصه که اتاق دوممون پر از گل بود انگار که عروسی بود.
روز دوم آقای دکتر اومد و خدا رو شکر همه چی خوب بود و مرخصم کرد. دکتر نوزادان هم تو رو دید و از لحاظ سلامتی مطمئنمون کرد و بابایی هم کارهای ترخیص رو انجام دادو من و بابا شهاب به همراه فرشته کوچولومون راهی خونه شدیم. از اون روز یه رنگین کمان خوشگل تو خونمون در اومده و خوشبختیمونو تکمیل کرده.
دختر عزیزم دوستت داریم و همیشه با تو هستیم.
مامان