سلناسلنا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

رنگین کمان خوشبختی زندگی من

اولین برف زمستونی دختر گلم سلنا

گل سرخ مامان ،سلنای من سلام عزیز دلم دو روز پیش اولین برف زندگیتو تجربه کردی، عزیز دلم هنوز خیلی کوچولویی که ببرم بیرون و با تو برف بازی کنم ولی از پشت پنجره دونه های کوچولوی برف رو برات نشون دادم ،قول می دم سال بعد روزی که برف بیاد مرخصی بگیرم و باهم بریم بیرون و برف بازی کنیم و یه آدم برفیه بزرگ با همدیگه درست کنیم. قشنگ مامان از خدا می خوام بختت هم به بزرگیه آسمونی باشه که ازش برف می یاد و به سفیدیه برفی باشه که می باره. به اندازه تک تک دونه های برف خوشحالم و خدا رو شکر می کنم که دختر نازنینی مثل تو رو به من و شهاب داد.   دنیای آدم برفی دنیای ساده است... اگر برف بیاد هست ،اگر برف نیاد نیست... مثل دن...
16 آذر 1392

عشق من و شهاب

دختر قشنگم سلنا چه زود گذشت روزی که بدنیا اومدی و چقدر زود داری بزرگ می شی. عزیز مامان نزدیک به ٦ ماهی هست که با عشق کنار هم زندگی می کنیم و من و بابا شهابت چقدددر خوشحال هستیم که تو رو داریم. اونقدر به وجودت عادت کردم که هر لحظه می خوام کنارت باشم و به صورت ماهت نگاه کنم.خدایا چقدر ذوق می کنم وقتی دختر نازنینم می خنده و صداهای جور وا جوری در میاره... عاشق اون دست و پاهای کوچولوت شدم...عاشق اون دهن بدون دندونت شدم...عاشق اون خنده های شیرینت شدم ....عاشق وجود گلت شدم که باعث برکت خونمون شدی. دختر قشنگم ماه قبل همراه با بابا شهاب،بابا جون محمود و مامان ناهید رفته بودیم کیش ...فدات بشم که اونجا چقدر خوشحال بودی و ذوق کرده بودی ...به ه...
6 آذر 1392

روزهای قشنگ و شیرین

سلنای قندعسلم سلام نزدیک به دو ماه هست که باهم مادر بودن و فرزند بودن را تجربه می کنیم،خیلی شیرین و لذت بخش هست. دیگه یاد گرفتم که شبها بخوابم ولی بیدار باشم و با هر تغییری در حرکاتت و صدات فوری از جا بپرم و نگات کنم. دختر گلم بعضی از شبها بیدار می شی و نصف شب وقتی نگاهت می کنم با یه لبخند قشنگ ، چشمای گردت و زبونی که برام در می یاری دلمو می بری. الهی فدات بشم که یه لبخند تو رو با یه دنیا عوض نمی کنم. عزیزم صبحها هم وقتی بابا شهابت سر کار می ره با لبخند قشنگت اونو راهی می کنی ،فرشته کوچیک من خیلی دوستت داریم ، وجود تو زندگی من و بابا شهاب رو کلا عوض کرده. دخترم سلنا ،شکوفه کوچیک و خوشگل من ،٤٠ روزگیت هم گذشت ...گلم از وقتی ٤٠روزت تمو...
29 مرداد 1392

خاطره روز زایمان و تولد سلنای گلم

دختر نازنینم سلام عزیزم من و بابا شهاب روز سوم تیر مصادف با روز نیمه شعبان صبح ساعت ٤.٣٠ از خواب بیدار شدیم و بعد کلی خوشحالی و گرفتن فیلم و عکس راهی بیمارستان شدیم. اونجا که رسیدیم مامان ناهید منتظرمون بود و بابا شهاب کارهای پذیرش رو انجام داد. منهم که از خوشحالی دل تو دلم نبود و احساس می کردم روی ابرها راه می رم . احساس می کردم همه به من نگاه می کنن و نوعی احساس فخر می کردم. بعد از مدتی از اتاق زایمان منو صدا کردن و من از بابا شهاب و مامان ناهید جدا شدم و رفتم تو . اونجا هم بهم سرم وصل کردن و چند تا خانم دیگه هم بودن که اومده بودن نی نی هاشونو بدنیا بیارن. من دومین نفری بودم که دکترم زایمانم کرد و رفتم اتاق عمل. موقع رفتن بازهم ...
30 تير 1392

دختر گلم ...خوش اومدی

دختر گلم ....به این دنیا خوش اومدی سلنای قشنگم نمی دونی از وقتی دیدمت ،بغلت کردم و برات شیر دادم چه احساس قشنگی دارم. حالا مامان شدن رو با تمام وجودم حس می کنم فقط به واسطه تو و قلب پاک تو. می تونم بگم بهترین لحظه عمرم وقتی بود که برای اولین بار دیدمت. عزیزم الان ٢٦ روزه که به دنیا اومدی ...خوش اومدی قشنگم. دختر نازنینم از وقتی بدنیا اومدی تمام قلب و روحم مال تو شده ،نمی دونم از خدای بزرگ چطور تشکر کنم که منو لایق مادر شدن و شهاب رو لایق بابا شدن دونست و تو رو بهمون داد. دخترم من عاشق تو شدم ،عاشق پاکی ،زلالی و عاشق نگاههای قشنگت. تو همون فرشته ای هستی که من و بابا شهاب منتظرت بودیم. از تو ممنونم که به زندگی ما اومدی و خوشبخت...
30 تير 1392

روز آخر انتظار...

سلام دختر خوشگل مامان عزیزم می دونی کمتر از یک روز تا اومدنت کنار مامان و بابا باقی مونده؟ دخترم فردا روز دیدارمون هست...روزیکه خدا برای مادر شدن من و پدر شدن شهابم رقم زده، لحظه ای که فرشته های آسمون دختر قشنگمون رو به ما می سپارن. خدایا شکرت .....هزاران بار شکرت  دختر نازنینم فردا می تونی: دنیا رو با چشمهای نازت ببینی مامان و بابا می تونن صورت ماهتو ببینن،بغلت کنن و ببوسن بالهای خوشگلتو می دی به فرشته های آسمون و به جاش خدا یک قلب مهربون بهت می ده تا بتونی همه رو دوست داشته باشی عزیز دلم دقیقه ها رو می شمارم تا هر چه زودتر بغلت کنم . بابا و من بیصبرانه منتظر اومدنت هستیم ، لحظه ها رو می شماریم و بابت هدیه خد...
2 تير 1392

کمتر از 30 روز مانده تا ....

اين يك اغاز است براي كودك من كودكي كه هنوز نيامده و خود را براي جدال سرنوشت در بطن مادري كه بي صبرانه انتظارش را ميكشد اماده ميكند نازنينم ميدانم كه در وجود من رنج هاي بسياري را متحمل ميشوي اما بدان امن ترين جاي زندگي همان جاي تنگ و تاريك دل من است اما با همه اين ها مي خواهم كه بيايي و بهار زندگي من و پدر باشي و با عطر نفس هايت روح زيستن را به ما هديه بدهي سلام عسل مامان سلنای گلم ،دختر نازنینم لحظه های در آرزوی تو و در انتظار تو رو به پایان است. شکر اون خدایی که من رو بوجود آورد و تا حالا از نعمتهاش لبریزم کرده،نعمت خانواده مهربان،بهترین لحظات ،نعمت بهترین همسر دنیا و نعمت حس مادری. عزیز دلم مطمئن باش تمام عشقم ر...
7 خرداد 1392