سلناسلنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

رنگین کمان خوشبختی زندگی من

روزهای خوب باهم بودن

1397/8/12 13:16
نویسنده : مامان
246 بازدید
اشتراک گذاری

بهار زندگیم ، دختر قشنگم سلام

نازنین دخترم توی این روزهای پاییز و رنگی رنگی وقتی کنارم هستی و تو رو دارم دلم همچنان بهاری می شه ، روزهایی که همدم تنهایی هام هستی ، روزهایی که وقتی بابا ماموریت می ره تو کنارم هستی ، شبهایی که باهم دوتایی تنها هستیم و تو باعث می شی یه جرات بیشتری پیدا کنم ، زمانهایی که وقتی از سرکار خسته برمی گردم و تو با دستهای کوچولوت موهامو کنار صورتم می زنی و نازم می کنی و... واقعا از ته دل احساس می کنم یه دنیای خیلی بزرگ و قشنگی دارم و با تمام وجودم بابت وجود تو خدا رو شکر می کنم .

سلنای گلم امسال به طور رسمی مدرسه رفتی و تو این مدت کم خیلی چیزها رو یادگرفتی و با سواد شدی.به خاطر مسافرتمون یه ماه دیر رفتی مدرسه ولی خیلی زود هم ردیف بقیه دوستهات شدی.

ما اواسط شهریور ماه سه تایی رفتیم یه مسافرت دو ماهه، اول رفتیم آلمان و برلین بودیم چون ممکنه اگه کار بابا درست بشه برای همیشه بریم اونجا زندگی کنیم.کلی اونجا خوش بودیم و همه جا رو می ذرفتیم و می دیدیم، یه روز رفتیم باغ وحش برلین ، تو اونجا همه حیوونهایی که دوست داشتی ببینی رو با چشمهای خودت دیدی و لمسشون کردی..پاندا ، خرس سفید قطبی ، شیر دریایی، فلامینگو و خیلی حیوونهای باحال دیگه . بعد از دو هفته که برلین بودیم تازه مسافرتهامون شروع شد و اول رفتیم ونیز ، خیلی شهر قشنگ و رویایی بود ، سوار قایق شدیم و توی شهر پر از آب کلی گشتیم ، بعد از اونجا رفتی رم - ایتالیا . اونجا هم خیلی خوب بود و مکانهای خیلی قشنگی داشت.بلاخره بعد از ایتالیا نوبت جایی رسید که خیلی وقت بود منتظرش بودی...رفتیم پاریس . اونجا برج ایفل و دیزنی لند رو دیدی.

اون روزی که رفته بودیم دیزنی لند اوج هیجان و خوشحالی رو توی چشمهای قشنگت می دیدیم، خیلی جای خوب و پر از شادی و نشاط بود...اونجا به قلعه زیبای خفته رفتی و دوک پرنسس رو دیدی ، خونه جک و لوبیای سحر آمیز رفتی ، قلعه آلیس در سرزمین عجایب رو دیدی ، با میکی موس و دونالد عکس گرفتی ، همه شخصیتهای کارتونی مثل اولاف ، فروزن ، سیندرلا، راپونزل و... رو دیدی که باهات حرف می زدند و رژه می رفتند، با هم سوار اسبهای پرنده شدیم ، سوار فیلهای پرنده شدیم ، به دنیای زیرزمینی اسباب بازی ها با یه قایق رفتیم و از همه ترسناک تر سوار ترن هوایی شدیم که ماشالااا تو و بابا اصلا نترسیدین ولی من خیلی ترسیدم. خلاصه خیلی زیاد به هر سه تامون خوش گذشت.

منهم خیلی خوشحال بودم هم اینکه چشمهای قشنگ تو رو شاد و خوشحال می دیدم و هم اینکه من و بابا تونسته بودیم یکی از آرزوهای دختر کوچولومونو که دوست داشت به شهر والت دیسنی بره برآورده کردیم.

 

 

نازنین دختر من امیدوارم همیشه لبت خنده و دلت پر از شادی باشه

خیلی دوستت دارم

مامان

 

پسندها (3)

نظرات (0)