پنجمین سالروز زمینی شدن دخترم سلنا

دختر کوچولوی من ، سلام

تولدت مبارک عزیزم

نازنین دخترم 3 تیر تولد 5 ساگیت بود ، تو اونروز شمع 5 سالگیت رو فوت کردی ، روزی که از خیلی وقت پیش منتظرش بودی و روز شماری می کردی... امسال قرار بود مهمونیه بزرگی داشته باشیم و دوستهاتو با بابا هاشون دعوت کرده بودیم ، با یه تم تولد قشنگ پونی ... دو سه روز مونده به روز تولدت از روی مبل خونه نانا اینا افتادی و دستت از سمت آرنج متاسفانه شکست ، البته ما فکر نمی کردیم شکسته باشه و بردیم بیمارستان که عکس دستت رو بگیریم ولی آقای دکتر گفت که غضرف رشدت شکسته و باید بستری بشی و صبحش عمل کنیم ... خدا اون لحظه رو دیگه هیچوقت نیاره چون احساس کردم دنیا رو سرم خراب شد. الهی فدات بشم ، شب باهم موندیم بیمارستان و صبح خودم بردمت اتاق عمل و با گریه تو دادمت به پرستار بیهوشی ، بعد اون کلی هم خودم گریه کردم. بعد از دو ساعت دوباره به هوش اومدی و منم همونجا دوباره بغلت کردم ، دو روز تو بیمارستان موندیم و همش دستت توی دستم بود و اصلا از کنارت دور نمی شدم. بعد از دو روز اومدیم خونه نانا و روز بعدش به خاطر اینکه از حال و هوای بیمارستان در بیاییم برات تولد خانوادگی با عمه و عمو و خاله گرفتیم... تو هم کلی خوشحال بودی . خلاصه که امسال هم تولدت رو اینجوری گرفتیم و خدا رو شکر که سالم و سلامت بودی.

عزیز دلم 5 سالت هم تموم شد و الان به قول خودت بزرگ شدی و یک دختر زیبا و فهمیده شدی.

چند روز پیش هم رفتیم دکتر و دستت رو کامل باز کردیم و پین ها رو هم در آوردیم

خدا رو هزاران بار شکر که سالم و سلامت کنارمون هستی ، امسال برات یه تن سالم و سلامت از خدا خواستم و بزرگترین خوشبختی برام اینه که همیشه تنت و دلت سالم و خوش باشه عزیزم

تولدت مبارک زیبای من

دوستت دارم

مامان