پاییز
عزیزم سلنا
سلام
نازنین دخترم فصل پاییز شروع شده...
فصلی که من و بابا شهاب با هم آشنا شدیم...
فصلی که من عاشق شدم...
فصلی که من و بابا باهم رفتیم زیر یه سقف...
و فصلی که فهمیدم دارم مادر می شم...
پاییز یه فصل متفاوت و قشنگ برای ما
دختر خوبم از وقتی اومدی پیش من ، روزهای کوتاه و سرد پاییز، بارونهاش و برگهای رنگی رنگیش برای من و بابا یه طعم دیگه ای داره ...دخترم پاییز دیگه برای ما خسته کننده و دلگیر نیست ، درعوض رنگهاش پر رنگ و زیبا شده و پر از دلخوشی ....خدایا شکرت
نازنین دختر مامان ، این روزها دوست داری چتر کوچولوتو برداری و توی کوچه های بر از برگ های رنگی رنگی و زیر درختهای سرو راه بری و بدویی و بخندی ... حتی توی خونه هم این روزها بارون پاییزی می یاد و من وتو باهم چترهامونو برمی داریم وزیر بارون و روی برگهای خیس دست تو دست هم می دوییم و بازی می کنیم.
سلنای من ، دختر خوبم بیشتر از همه برگهای رنگی پاییزی دنیا دوستت دارم
مامان