سلناسلنا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

رنگین کمان خوشبختی زندگی من

اولین چهارشنبه سوری سلنا

سلام دختر گل مامان عزیز دلم خوبی؟ قشنگم بلاخره من و بابایی تصمیم گرفتیم اسمتو بزاریم" سلنا " ؛ معنی اسمت یعنی روشنایی خیلی زیاد ، خوب دختر گلم تو چراغ خونمونی و باعث روشن تر شدن خونمون و زندگیمون شدی. عزیزم چقدر دوستت دارم خدا می دونه ، بعضی وقتها که تصور می کنم به زودی یه دختر شیرین می یاد تو بغلم اشک توی چشمام جمع می شه . خیلی دوستت دارم گلم. سلنا دخترم ،دیشب شب چهار شنبه سوری بود ، عزیزم در ايران رسمه كه در شب چهارشنبه سوری پيش از غروب  آفتاب، هر خانواده چوبهایی رو كه از قبل تهیه كرده روي پشت بوم يا   حياط خونه یا در کوچه بصورت سه يا پنج يا هفت كپه می چینند و با غروب   ...
23 اسفند 1391

نصف راه رو با دخترم طی کردیم...

دختر خوشگلم سلام عزیز مامان نصف راهمون رو باهم طی کردیم و به سلامتی گذروندیم... الان ١٤٧روزه که توی دلمی و با ذره ذره وجودم احساست می کنم.الان دیگه روزهامو به عشق نزدیکتر شدن به دیدنت سپری می کنم و هر لحظه که تکونهای شیرینتو حس می کنم چند لحظه ای می رم یه عالم دیگه.قربون شکل ماهت بشم. چند روز پیش رفتیم سونوگرافی ٢٠ هفتگیت، البته آقای دکتر گفت ٢١ هفته شدی عسلم.عزیزم آقای دکتر صورت خوشگلتو کامل برام نشون داد ، لبهای خوشگلتو با چشمهای قشنگت و بینی کوچولوت . نمی دونی من و بابا شهاب دلمون همش ضعف می رفت که کاشکی الان بزرگ شده بودی و تو بغلمون بودی. همچنان داشتی شیطونی می کردی .خدا رو شکر که سلامت بودی. عزیزم فکر اینکه چند ماه بعد از دلم ...
5 اسفند 1391

روزهای خوب زندگی با دخترم

یه سلام قشنگ در یک روز خوب زمستانی دختر قشنگم،این روزها انگار خدای مهربون بهترین روزهای زندگی رو توی تقویم عمرم برام نوشته ،روزهایی که با تو هم نفسم و تو توی وجود من هستی. روزهایی که تپشهای قلبتو و حرکتهای شیرینتو حس می کنم و هر لحظه احساس قشنگی دارم ، روزهایی که وقتی خواب و بیدارم تو با خود منی .... قربونت بشم من دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم ،آخه شیطونی تو گل کرده بود و تا صبح تکون تکون می خوردی و من مجبور شدم نشسته بخوابم ،می ترسیدم بخوابم و تو اذیت بشی ... الهی فدات بشم اونقدر دوستت دارم که اصلا" احساس اذیت نمی کردم و تا صبح دستم رو دلم بود و برات لالایی می خوندم و ناز می کردم. خیلی هم خوشحال بودم. عاشقتم عزیزم. مامان فدای اون ...
23 بهمن 1391

دختر قشنگم در هفته 16

عزیز مامان سلام عسل طلای من بلاخره فهمیدم که دختری. دختر خوشگلم چند روزی می شه که فهمیدم دختر گلم شدی ولی مامانت کمی حالش خوب نبود و سرما خورده بود به خاطر اون نمی تونست که بیاد و حرفهای دلشو برات اینجا بنویسه . ولی الان حالم خوبه خوبه و دارم با دختر نازم حال می کنم و به اندازه دنیاهاااااااااا خوشحال و شادم . عزیزم اونروز رفتیم پیش آقای دکتر و همه اعضاتو از مغزت تا استخونهای انگشتهای پات بهم نشون داد. الهی شکرت یه دختر شاد و شنگول و شیطون . فدات بشم دختر خوشگلم بازم شیطونی می کردی و چه ژست هایی برای من و بابات می گرفتی . این سری مامان بزرگتم اومده بود و داشت نگات می کرد . دورت بگردم فکر کنم می دونستی که داریم نگات می کنیم. شیطون بلای م...
14 بهمن 1391

(دختر یا پسر ) من و بابایی!

کوچولوی مامان سلام عزیزم سه شنبه می رم برای سونوگرافی جهت تعیین جنسیت عشقم که تو هستی. قشنگم برام هرچی که باشی عزیزی فقط برام مهمی که سالم و سلامت باشی و به زندگی من و بابا شهاب یه عشق مضاعف باشی. فرشته کوچولوی مامان با حساب خودم الان باید هفته ١٦ باشی، کی می شه که پاهای کوچولوتو بزاری تو این کره خاکی و دو تا بال قشنگتو بسپری به خدای مهربون و بیای پیش مامان و بابا؟؟ عزیزم برای گرفتن دستهای کوچیکت و گرفتن تو بغلم ثانیه ها رو می شمارم. خدایا نی نی ما رو سالم و سلامت نگه دار تا بیاد و بشه شیرینی مضاعف زندگی من و شهاب. فرشته جونم ، بی صبرانه منتظر روز سه شنبه هستم تا تو یک شخصیت پیدا کنی و بشی دختر یا پسر ما. راستی تا حالا دو تا برات...
24 دی 1391

آغاز سه ماهه دوم

الهی شکرت ، سه ماهه اول تمام شد قشنگم چند روز پیش صورت و دست و پای قشنگتو که داشتی حرکت می دادی دیدم. الهی دورت بگردم همش تکون می خوردی ، باورم نمی شد که کوچولوی ناز من داره تو شکم مامانش دست و پا می زنه . قربونت بشم فکر می کنم نور اذیتت می کرد که همش دستاتو می زاشتی جلو چشمات یا هم که داشتی شیطونک بازی در می آوردی ... آخه آقای دکتر می خواست انگشتاتو ببینه هر سری می اومد روی دستات اونا رو قایم می کردی ...قربونت بشم من خدا رو شکر کردم همه اندامهات سالم و سلامت بودند. شیطون بلای من قدت شده ٥سانتی متر به چه مصیبتی آقای دکتر قدتتو اندازه گرفت از بس که تکون می خوردی. ضربان قلبت هم ١٧٣ تا در دقیقه بود خدا رو هزار مرتبه شکر کاملا" منظم بود ...
9 دی 1391

اولین دیدار

سلام عزیز مامان عزیزم دیروز رفتیم دکتر و اونجا برای اولین بار دیدمت ، الهی مامان فدات بشه ، قربونت بشم که قوی بودی عزیز دلم قلبت تشکیل شده بود و خیلی خوشگل ضربان داشت.وقتی این صحنه رو دیدم اشکم در اومد و همون جا از شدت خوشحالی گریم گرفت . هنوز باور نمی کنم که یه قلب کوچولوی دیگه تو دلم هست و اونم تویی... بابات چقدر خوشحال شد . خدا رو هزاران مرتبه شکر کردم. عشق من می دونی چند وقتته؟ الان ٦ هفته و ٥ روز هستی ... دورت بگردم عزیزم. انشاالله روزی بشه که بیای بغلم و دستای خوشگل کوچولوتو تو دستم بگیرم و بوسشون کنم. مرسی که من و بابا رو به آرزوهامون رسوندی. دوستت دارم . ای خدایا ! بابت بزرگترین هدیه ای که بهم دادی ازت ممنونم. عشق مامان ، ع...
29 آبان 1391

عشق دوست داشتنیه من

سلام عزیزم کوچولوی دوست داشتنیه من ، این چند روز احساس می کنم داری بزرگ می شی ... از حالتهایی که هر روز دارم می فهمم که هستی و داری رشد می کنی ، ٥ روز دیگه یعنی ٤دفعا بخوابی و پاشی ،می بینمت و صدای تالاپ تولوپ قلبتو می شنوم . عزیز مامان ، بابات هم هر روز صدبار حالتو می پرسه . نمی دونی چه بابای مهربونی داری . باید خوب خوب رشد کنی و بزرگ بشی که بیای  پیشمون و خوشبختیمونو تکمیل کنی. عزیزم برای دیدنت ثانیه شماری می کنم و خیلی دوست دارم. مامان
23 آبان 1391

یه امید تازه برای زندگی

قشنگم من تازه 2روزه که فهمیدم هستی ، اونقدر خوشحال شدم که هر لحظه یادت می یفتم اشک تو چشمام حلقه می زنه...بابات هم وقتی فهمید که تو هستی خیلی خوشحال شد و همش فکرته و حالتو می پرسه. خیلی باید قوی باشی ، خیلی باید سالم و سلامت باشی ...من و بابات قول می دیم از دل و جون مواظبت باشیم . چند روز بگذره می تونم ببینمت قول باید بدی تا اون موقع قلبت مثل ساعت بزنه . عشق من خیلی دوست دارم مامان
10 آبان 1391
1